خدمات وبلاگ نويسان جوان تو کجایی...؟(میلاد عربی)
تاريخ : سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, | 21:34 | نویسنده : محمد محبی

  تو کجایی...؟

مثل هر بار براي تو نوشتم:

دل من خون شد ازين غم، تو كجايي؟ 

و اي كاش كه اين جمعه بيايي! 

دل من تاب ندارد، 

"همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟ ... تو کجایی؟ تو کجایی..." ۱»

و تو انگار به قلبم بنويسي: 

كه چرا هيچ نگويند 

مگر اين رهبر دلسوز، طرفدار ندارد، كه غريب است؟

و عجيب است

كه پس از قرن و هزاره

هنوزم كه هنوز است 

دو چشمش

به راه است

و مگر سيصد و اندي نفر از شيفتگانش 

زياد است

كه گويند 

به اندازه يك « بدر » علمدار ندارد! 

و گويند چرا اين همه مشتاق، ولي او سپهش يار ندارد!

تو خودت! مدعي دوستي و مهر شديدي! 

كه به هر شعر جديدي، 

ز هجران و غمم ناله سرايي، تو كجايي؟ 

تو كه يك عمر سرودي «تو كجايي؟» تو كجايي؟ 

باز گويي كه مگر كاستي اي بُد ز امامت، 

ز هدايت، 

ز محبت، 

ز غمخوارگي و مهر و عطوفت ۲

تو پنداشته اي هيچ كسي دل نگران تو نبوده؟ 

چه كسي قلب تو را سوي خداي تو كشانده؟ 

چه كسي در پي هر غصه ي تو اشك چكانده؟ 

چه كسي دست تو را در پس هر رنج گرفته؟ 

چه كسي راه به روي تو گشوده؟ ۳

چه خطرها به دعايم ز كنار تو گذر كرد، 

چه زمان ها كه تو غافل شدي و يار به قلب تو نظر كرد...

و تو با چشم و دل بسته فقط گفتي كجايي!؟ 

و اي كاش بيايي!

****

هر زمان خواهش دل با نظر يار يكي بود، تو بودي ... 

هر زمان بود تفاوت، تو رفتي، تو نماندي. 

خواهش نفس شده يار و خدايت، 

و همين است كه تاثير نبخشند به دعايت، 

و به افاق نبردند صدايت، 

و غريب است امامت.

من كه هستم، 

تو كجايي؟ 

تو خودت! كاش بيايي.

به خودت كاش بيايي.

خورشیداز پشت ابر هم نور میرساند...جاده باقیست چرا قدم نمی گزاری...او منتظراست تاکه ما بازگردیم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • دانلود فیلم
  • قالب وبلاگ
  • خدمات وبلاگ نويسان جوان